خیلی مقاومت کردم، تا از حال و هوای این روزها، چیزی ننویسم.

توان و گنجایش بحث رو ندارم دیگه. 

از این‌همه نفرت و دعوا، فراری‌ام

از اینکه رابطه‌ام با آدم‌ها خراب میشه

از اینکه خیلی بیشتر از قبل، تو خیابون، یه عده‌ای من رو ، مسبب هر ناکامی تو زندگیشون بدونن؛ حالم بده. 

حتی با اینکه می‌دونم بعضی از رفیقام که فروش مجازی داشتن توی این روزها چقدر حرص می‌خورن؛ تو دل خودم خداروشکر می‌کنم که دیگه مجبور» نیستم تو گروه‌های مجازی بخونم و بشنوم و بنویسم.

دلم می‌سوزه.

برای دخترایی که همیشه بازیچه‌ی تن، 

برای انقلابی که با اونهمه شور و شعور، با اون آرمان‌های قوی، شروع شد و جریان گرفت و هنوز ریشه ندوانده ؛ اکثر متفکرین و باعرضه‌هاش رو کشتن. برای شهید بهشتی عزیز، شهید مطهری، شهدای هفتم تیر.

دلم می‌سوزه واسه دل غمگین جوون‌های هم‌وطن ، که داغ داغ و خشمگین، تا میان حرف بزنن، یه عده لاشخور می‌ریزن وسط برای سواستفاده کردن

دلم می‌سووزه واسه اونهایی که با همه جون و وجودشون، برای آرمان‌هاشون جنگیدن، بیشتر از همه فحش خوردن، بیشتر از همه تحقیر و تحریم شدن؛ و یه عده جنگ ندیده‌ی آقازاده، کاری کردن اینها هم زیر سوال برن.

دلم می‌سوزه واسه آدم خوب‌هایی که همیشه توی تیم مردم بودن، هزینه زیاد دادن، ولی بعضی هم کیش‌هاشون، انقدرررر نامرد بودن و انقدر افراطی و تفریطی، که آبروی کل قشر رو بردن و شدن علت خشم مردم‌شون. 

دلم

داره آتیش می‌گیره

برای این مردم.

برای همون هایی که حاج قاسم روشون غیرت داشت. 

 همون‌هایی که بهترین‌هامون، فدای آزادی و آرامششون شدن.

همین مردم نجیب و محترم که دونه دونه‌شون،دهه شصتی و هفتادی و هشتادی و .، دلشون می‌شکنه وقتی وضعیت رو می‌بینن؛ 

اصلا اعتراض یعنی من دلم برای کشورم می‌سوزه، میخوام بهتر باشه! یعنی امید دارم بهتر بشه، پس اعتراض می‌کنم.

به خدا که دل من همیشه می‌تپید برای هم‌وطن‌هام

من اصلا این مدلی بزرگ شدم. 

خیلی‌ها تو این روزها از بچگی‌هاشون نوشتن؛ من هم می‌خوام بگم.

پدر من موجی بود، سرفه‌های شیمیایی، سردردهای مداوم و مکرر، سه چهار بار کمر و گردنش رو عمل کرد، مدتی خونه نشین بود،مدتی هم با ویلچر. ولی هیچوقت نخواست بره سراغ پرونده و حقوق و . ( نه اینکه حقش نبوده، حق مسلمش بوده ولی نخواست) و ما فقط و فقط با همت خودمون به اینجا رسیدیم، بدون هیچ سهمیه‌ و حقوق.

مادرم از اونهایی بود که چادرش براش خیلی مهم بود، نمازهاش اول وقت بود، 

ولی هیچوقت، هیچوقت هیچوقت هیچوقت، ندیدم منت سر کسی بذارن یا بگن آی ما خوبیم؛ شما بدین! 

مادرم همیشه هر جا که می‌رفتیم، از کوچکترین چیزها تا مشکلات بزرگ، برای همه دایه بود، بارها و بارها دیده بودم که خودش خم شده بند باز شده کفش یه بچه غریبه تو خیابون رو ببنده، نکنه زمین بخوره. یه دونه مو از روی مانتوی مشکی بغل‌دستیش توی مترو برداشته که تیپ اون خراب نشه، بدون ساک هیچوقت خرید نمی‌رفت، نکنه کسی دلش خرید ما رو ببینه و نتونه، 

یاد گرفته بودیم جلوی کسی تو خیابون چیزی نخوریم، یا خوراکی بودار نبریم مدرسه. 

مادرم یه عالمه رفیق بی‌حجاب داشت و با جاری‌هایی که حتی مسخره اش می‌کردن و می‌گفتن شما تو ۱۴۰۰ سال پیش موندین؛ انقدر خوش رو و مهربون بود که همشون الان میگن اگه یه مذهبی خوب توی این دنیا باشه، مادر منه. 

من این چیزا رو از مامانم یاد گرفتم، از بابام. 

یاد گرفتم درد مردم، درد من باشه، مدارا کردن و رعایت کردن احوال دیگران، خط قرمزمه.

و الان دلم برای همین می‌سوزه

که افتادیم به جون هم

انتقام برج نشین رو از متروسوار می‌گیریم

انتقام اهالی فتنه و آشوب رو از همسایه‌ی معترض

ما مردمیم!! مردم! هم سطح و هم تبار هم!

به کجا میخوایم بریم؟! 

__

دو دل بودم نظرات رو ببندم یا نه.

ولی باز گذاشتم.

یک نوشته معمولی،حوصله شرح قصه نیست

حوصله شرح قصه نیست

رو ,  ,تو ,هم ,یه ,دلم ,بیشتر از ,رو از ,دلم می‌سوزه ,توی این ,این روزها

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مقاله دانشجویی مجله علمي فرهنگي Jeffrey ژست اپتیک معرفی بهترین برندهای لوازم آرایشی و بهداشتی اسپرت اسکولار به روز فایل مدرسه شاد رادیو جوان موزیک farsheedkheirabadi